پسرگلم امروز بعد از چهار روز که با مامان و بابا خونه بود مهدکودک رفت.توی این چند روز صبحها یا CD نگاه مي كرد يا پاي كامپيوتر نشسته بود و بازي مي كرد.عصر هم باهم بيرون مي رفتيم .ديروز عصر هلي كوپتر شارژيشو برداشت و باهم پارك رفتيم و هلي كوپترش را به هوا فرستاد اونقدر بالا رفت كه واقعا فكرش را نمي كردم اين اندازه برد داشته باشه.خودش هم كلي ذوق زده شده بود.15 خرداد هم ني ني عمه زهره به دنيا اومد اسمش را محمدطه گذاشتند.اميرعلي مي گفت «مامان،من بايد غذا بخورم بزرگ بشم بتونم ني ني عمه زهره را بغل كنم.» اميرعلي خيلي بچه دوست داره و هميشه به من و باباش مي گه «من تنهام،آبجي ندارم داداش ندارم آخه من با كي بازي كنم؟&...