بدون عنوان
امسال امیرعلی جان پیش دبستانی ٢ هست.تا حالا پسرم مهد کودک می رفت اما امسال به خاطر اینکه با محیط و مقررات مدرسه آشنا بشه بردیمش مدرسه ثبت نام کردیم. اسم مدرسه اش اندیشه هست و خانم معلمش هم خانم حسینی هستند که خانم خیلی خوب و مهربونی هستن .پسرم خیلی خوشحاله که مدرسه میره احساس بزرگی می کنه قربونش بشم .در ضمن دندون دوم امیرعلی جان هم افتاد و پشت سرش دندون دائمیش در اومد .عزییییییییییییزم.
١٨ آبان دامادی دایی نصیر بود.سخت مشغول تدارک عروسی بودیم .خدا را شکر به خوبی و خوشی گذشت . قرار بود تابستان برگزار بشه که به دلیل فوت خاله ام عقب افتاد .امیرعلی که عاشق عروسی و ماشین عروس هست خودش را به عروس و داماد چسبانده بود.وقتی عروس و داماد از سالن بیرون اومدن تا سوار ماشین بشن اومد کنار داییش و گفت دایی خوشبخت بشین درب ماشین رابراش باز کرد < بفرمایید > ما که می دونستیم واسه چی این کارها رو می کنه می خواست داییش تعارفش کنه بشینه توی ماشین عروس و بالاخره هم به آرزوش رسید هرچی ماگفتیم نه ،عروس و داماد گفتن بذار بیاد اشکالی نداره .هروقت داییش رو می بینه آویزونش می شه باهاش می ره.