اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

اميرعلي عزيز مامان و بابا

بدون عنوان

                    امير علي جان به مرد عنكبوتي ،بن تن و بتمن علاقه داره .لباسهاش و وسايلش بايد اين تصاوير را داشته باشند.جوراب بتمن ،كيف اسپايدر من ،بلوز بن تن ،اسباب بازي و خلاصه هرچي كه عكس اين شخصيتها را داشته باشه بايد براش بخريم .برچسب و پوستر هم كه ديگه نگو .حتي لباسشون راهم داره گاهي مي پوشه و مثل اونها قهرمان مي شه دنيايي با هاشون داره .               ...
16 اسفند 1390

بدون عنوان

 ١٦دی تولد امیرعلی جان بود.خودش دوست داشت توی مهد تولدش را بگیرم .برای همین امسال توی مهد تولدش را با دوستاش جشن گرفتیم .کلی بهش خوش گذشت .قربونت بشم عزیز دلم ،نفس مامان .انشالله ٢٠٠ سال عمر کنی همراه با سلامتی ،سعادت و شادکامی . انشالله عاقبت بخیر بشی مامان جون .این ارزوی من و بابا مهدی برای پسر عزیزمون هست.                                  بهترين آهنگ زندگي من تپش قلب توست   و قشنگ ترين روزم روز شكفتنت.   تولدت مبارك &nbs...
16 دی 1390

بدون عنوان

  اي تماشايي ترين مخلوق بر روي زمين   اسماني مي شوم وقتي نگاهت مي كنم...        امروز روز تولد توست   و من هروز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم   كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين لحظه ها را برايم بسازي       ...
16 دی 1390

نمایشگاه مهد کودک

روز سوم اذر  نمایشگاهی از کارهای بچه ها شامل نقاشی با گواش ،سفال و کاردستی توی مهد کودک راه انداخته بودند .امیرعلی جان نقاشی و سفال داشت .نقاشیش سه تاجوجه بود و سفالش به قول خودش «این یه نی نی هست که روی تخت خوابیده».کارهای بچه ها واقعا جالب بود.                       عكسها در ادامه مطلب            فواد ،فاطمه بچه هاي خاله نگار به اتفاق اميرعلي و خاله فهيمه مربي اميرعلي جان.      اين دوتا كار پايين هم مال فواد هست.فواد پيش دب...
4 آبان 1390

روز جهانی کودک

     به مناسبت روز جهانی کودک ،توی مهد کودک روی پلاکارت بزرگ، بچه ها با گواش نقاشی کرده بودند و اونو دم در مهد نصب کرده بودند کار جالبی بود.امیر علی جان هم یه ماهی خوشگل کشیده بود. چند تا عکس گرفتم که می گذارمشون .                                   ...
2 آبان 1390

بدون عنوان

امروز مهد کودک امیرعلی جان به خاطر نقاشی تعطیل بود و امیرجان با من به محل کارم اومد .خودش هم دلش می خواست با من بیاد و کلی ماشین توی کیف چرخدارش ریخت و اومد.الان هم ماشینهاشو دراورده وروی میز ردیف کرده و داره بازی می کنه.وقتی از بازی با ماشینهاش خسته می شه میاد سراغ کامپیوتر من و نمیذاره که من به کارم برسم .                                                ...
30 مرداد 1390

شب قدر

سلام مامانی.پسر گلم ، این روزها از بس سرم شلوغ بود نتونستم خاطرات قشنگت را بنویسم.امروز ١٩ رمضان هست و دیشب شب قدر بود.تو سجاده کوچکی که مال خودت هست را برداشتی و پهن کردی و مثل وقتی بابات نماز می خونه مشغول شدی و همون کارها را انجام دادی بعد هم سجده رفتی و دعا کردی .قربونت بشم چقدر قشنگ نماز می خواندی . ...
29 مرداد 1390