اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

اميرعلي عزيز مامان و بابا

روز پدر مبارک

            كودكي هايم هميشه سرپناهم بوده اي   در بزرگي هم هميشه تكيه گاهم بوده اي   با بدي هايم هميشه مهرباني كرده اي   مشتري قهرهاي گاه گاهم بوده اي   دوستت دارم پدر روزت مبارك! تا ابد   در پناه او بماني كه پناهم بوده اي       دو روز می شه که امیرعلی تو خونه با دایی محمدش می مونه.می خوام صبحها یه کم بیشتر بخوابه طفلی خسته شد از بس هر روز صبح زود بیدار شد و مهد رفت .تصمیم گرفتم صبحها دیرتر ببرمش مهد کودک.ببینم چقدر می تونم عملیش کنم .باید دایی محمدش قبول کنه که شبها بیاد خونه ما بخوابه . ...
11 خرداد 1391

بدون عنوان

  آسمان را گفتم می توانی آيا بهر يک لحظهء خيلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت ديگر گردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم *** خاک را پرسيدم می توانی آيا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم *** اين جهان را گفتم هستی جا ومکان را گفتم می توانی آيا لفظ مادر گردی همهء رفعت را همهء عزت را همهء شوکت را بهر يک ثانيه بستر گردی گفت نی نی هرگز ...
23 ارديبهشت 1391

عكسهاي پسر عزيزم

اين عكسها مربوط به 4 سالگي پسر گلمه اينجا منزل عموي بابايي بوديم  اميرعلي مشغول نماز خواندن اميرعلي بعد از حمام موهاي اميرعلي توسط دايي محمد فشن شده قربون خنده هاي قشنگت بشم من،جيگر مامان دنیایم را می دهم برای لبخندت ،                                            هراسی نیست شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است .    ...
16 ارديبهشت 1391

روز معلم

دیروز با بابا مهدی و امیرعلی جان رفتیم بازار برای خاله های مهد امیر علی کادو بخریم .شب که داشتم کادوها را می پیچیدم امیرجان کنارم نشسته بود و دائم می پرسید این مال کیه ؟این مال کیه ؟ با اینکه همه را مثل هم خریده بودم ولی طفلک فکر می کرد ترتیب داره نمی خواست اشتباه بشه بهش فهموندم که روی کادوها اسم خاله ها هست و تازه نوشتم که از طرف امیرعلی جان هستش .خیالش راحت شد و گفت پس بهشون بگو من تنهایی رفتم خریدم شما بامن نبودین،گفتم چشم .بچم می خواد بگه خیلی بزرگ شده و از پس کارها برمیاد و خودش به تنهایی میتونه کارهاشو انجام بده.الهی فدای پسر قشنگم بشم . ...
12 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

  پسر گلم ٣ روز و ٣ شب تب شدید داشت . شبها تبش ٤٠ درجه بود. از ترس اینکه خدای نکرده دچار تشنج بشه تا صبح بالای سرش بیدار بودم.پاشویه می کردمش ،ایت الکرسی می خواندم و هر٤ ساعت استامینوفن .این سه روز راهم مرخصی گرفتم تا اینکه بالاخره خدا را شکر حالش خوب شد .طفلکی از شدت تب همش هذیون می گفت .قربونش بشم دردوبلات به جونم عزیز دلم. ...
1 ارديبهشت 1391

نوروز 91

امسال عید به بندر عباس و جزیره قشم رفتیم .هوا واقعا عالی بود،هم به ما خوش گذشت و هم به امیر علی جان.کنار دریا کلی اب بازی کرد .اونقدر بهش خوش گذشته بود که دلش نمی خواست برگرده .اگه بهش بگیم کجابریم ؟می گه قشم . ...
16 فروردين 1391